به نقل از ورزش مدیا حسن بنگر گفته: «هادی نوروزی به خاطر فحاشیها دق کرد و مرد.» بنگر اولین بارش نیست که از این حرفها میزند. او مدتهاست تلاش میکند مرگ نوروزی را به برخی انتقادات فنی ربط بدهد و لابد از این طریق حاشیه امنی برای فوتبالیستها بسازد؛ مخصوصا که خود بنگر هم مدافع چندان مطمئنی نبود و بارها پیش آمد که به خاطر اشتباهاتش در معرض انتقاد قرار بگیرد.
دست و پا زدنهای محسن به زبان ساده یعنی اینکه: «بر ما سخت نگیرید؛ شاید مردیم دلتان سوخت.» البته که انتقاد با فحاشی فرق دارد و هیچ وجدان بیداری موافق فحش خوردن خانواده یک بازیکن نیست، اما زیادهخواهیهای امثال بنگر را هم نمیتوان هضم کرد. خداوند روح هادی فقید را غرق رحمت کند، اما فوتبال شوخیبردار نیست و مخصوصا بازی کردن در تیمهای بزرگ، ظرفیت روحی بسیار بالایی میخواهد. علی دایی که آقای گل فوتبال ملی جهان بود همه عمرش را زیر سایه سنگین انتقادات پشت سر گذاشت، چه برسد به مرحوم نوروزی که انصافا فوتبالیست فوقالعادهای هم نبود. حتی لیونل مسی که از خدایان فوتبال است، بعد از بازی برگشت با لیورپول در فرودگاه مورد حمله چند تن از هواداران معترض بارسا قرار گرفت. در ایران اما شما اگر جلوی فوتبالیست میلیاردیبگیر جیک بزنی، مثل این است که به اسب پادشاه گفته باشی یابو! کاش آقایان این دکان و دستک را جمع کنند و اگر قدردان هواداری نیستند که بعد از چهار سال هنوز قرار دقیقه بیستوچهار را از یاد نمیبرد، لااقل به او سرکوفتهای کترهای هم نزنند. البته که موضوع فراتر از اینهاست و ریشه در فرهنگ ما ایرانیها دارد؛ ما که در یک گذار تاریخی همهجانبه به سر میبریم و به اقتضای سودمان، گاهی اینطرفی میشویم و گاهی آنطرفی. کارمند ایرانی دلش میخواهد همه مزایای یک کارمند فرنگی را داشته باشد، اما زورش میآید مثل او هشت ساعت کار واقعی انجام بدهد. زن ایرانی زیر بار هیچکدام از تکالیف زن سنتی نمیرود، جز مهریه که آن را دودستی میچسبد، مرد ایرانی دوست دارد خودش تنوعطلبیاش را داشته باشد، اما نهایتا با یک بانوی آفتاب مهتاب ندیده وصلت کند. در چنین معرکه مضحکی طبیعی است که فوتبالیست ایرانی هم دلش بخواهد از همه محاسن شهرت سود ببرد و دستمزد میلیاردی بگیرد، اما هیچکس هم نازکتر از گل به او نگوید. ببخشید که هادی مرد آقای بنگر، شما عفو کنید، مردم هم قول میدهند دیگر از هیچ فوتبالیست گرانقدری که احتمال مرگش وجود دارد، انتقاد نکنند. بس میکنید بالاخره؟
نویسنده:رسول بهروش